خاطرات یک روزنامه نگار

چی شد که من اینکاره شدم

خاطرات یک روزنامه نگار

چی شد که من اینکاره شدم

چه کنیم که دختران همزمان با بالا رفتن سن ازدواج، افسرده نشوند؟

حیف من نیست؟ دختر به این با کمالاتی،تحصیلات بالا،خوشگل نیستم که هستم،قد و بالا ندارم که دارم،اصلا مگه دیوونم!

ازدواج کنم که خودمو بدبخت کنم؟ من باید پله های طرقی رو طی بکشم اِاِاِ ببخشید یعنی طی کنم. جهان منتظر منه!!!

حالا به فرضم من قصد ازدواج داشتم، نه، میخوام ببینم اصلا کسی هست که لیاقت منو داشته باشه؟ عمرا!

اصلا اگه من با یکی از این با مردا ازدواج کنم آرزوهام نابود میشن(با توجه به اینکه بزرگترین آرزوی دخترا پیدا کردن شوهره) سیاه بخت و بدبخت میشم، مگه خر گازم گرفته که شوهر کنم؟

دستورالعمل:

- پیردختران بالای 30 سال که هنوز موفق به توراندازی نشدند:

خواندن متن بالا به مدت یکسال-روزی 3 بار

- دختران 30-25 سال که هنوز ذره ای امید، به تورگیری درشان دیده میشود:

خواندن متن بالا به مدت 6 ماه-روزی 3 بار

به همین سادگی با اجرای این دستورالعمل به زور به خودتان می باورانید که ازدواج همچین کار خوبی هم نیست و گرنه شما تا به حال 100 بار شوهر کرده بودید!  

دانشگاه مدرن یا سنتی مسئله این است!

من واقعا موندم تو کار خودمون! خودمون که میگم منظورم ایرانی هاست. همین ملت غیور و شهید پرور. 

ماشالله قربون خودمون برم هر کار ثوابی هم که بخواییم بکنیم خودمون یه کاری میکنیم که واسمون حرف درست شه. 

هزار الله اکبر گوش شیطون کر بعد از سال های سال این ترم، انتخاب واحدها اینترنتی شده بود (دوره ی آخرالزمون شده خواهر) . منم از اونجائی که خیلی به تکنولوژی روز آشنا هستم از این بابت خوشحال شدم و خیلی شاد روز انتخاب واحد نشستم پشت کامپیوتر. خلاصه بعد از کلی معطلی وارد سایت شدم و با کلی ذکر زیر لب و فرستادن سلام به خواهر و مادر باعث و بانیش شهریه رو پرداخت کردم و رفتم سراغ انتخاب واحد. کلی با کد درس و شماره گروه کلنجار رفتم آخر سر دیدم کلا ۵ واحد بهم دادند!!! همون موقع دوستم زنگ زد گفت dont worry honey پاشو بیا زود دانشگاه واست جا باز میکنن . منم مثل پلنگ خودمو رسوندم دانشگاه و 40 دقیقه طول کشید تا 18 واحد با درس های قشنگ تونستم بگیرم و خیلی از مدرنیته شدن دانشگاه لذت بردم! 

 

نتیجه اخلاقی:  

اینا همه سیاسته، هدف این باعث و بانیش فقط و فقط این بود که بتونه کل شهریه رو از بچه ها بگیره و لا غیر! چون هیچ چیزش به جز واریز شهریه مدرنیته نشده بود!

چگونه در انتخابات رای بیاوریم!

در راستای نزدیک شدن به انتخابات دوره ی دهم ریاست جمهوری و بالا رفتن استرس و اضطراب و دلشوره و نگرانی کاندیداتورها از رای آوردن و برنده شدن، اینجانب به عنوان یک شهروند مسئول و دلسوز وظیفه خود میدانم نکات ریز موفقیت را در اختیار شما قرار دهم.  

1.  در شعارهای تبلیغاتی خود از هیچ چیزی دریغ نکنید و تا میتوانید وعده دهید اعم از ته خرمن یا سر خرمن (اگه خدای نکرده شما رئیس جمهور شدید چاره ی فرار از وعده های خود کافیه اونارو انکار کنید و بگید به جان مادرم من نگفتم) 

 

2.  تا میتوانید کارهای کوچک خود را بزرگ جلوه دهید و کارهای بزرگ دیگران را یکجوری به خودتان مرتبط سازید و بگوئید من مسبب آن بودم (در صورت استفاده از این راهکار کسی کار به کارتان ندارد فقط خودتان می مانید و وجدانتان) 

 

3. برای موفقیت بیشتر یک جایزه برای رای دهندگانتان در نظر بگیرید تا بیشتر تشویق شوند که رای دهند. (جایزه ها بستگی به کرم خودتان دارد ، میتواند یک بسته آدامس خروس باشد یا یک دستگاه آپارتمان مبله) 

 

4. انداختن عکس در کنار افراد محبوب جامعه (در مورد این نکته این مطلب را در نظر داشته باشید که افراد محبوب جامعه باید افراد مقبول جامعه هم باشند مثلا افرادی مثل حسن شمائی زاده افراد بسیار معروف و محبوب هستند ولی مقبول جامعه نیستند بنابراین دلیل نمیشود با گیتار کنار این شخص مذکور عکس بگیرید) 

 

همانطور که قبلا اشاره شد اگر شما انسان وظیفه شناس و مسئولی هستید و هدفتان فقط خدمت به جامعه و مردمتان است نیازی نیست حتما رئیس جمهور شوید هر کس دیگری هم میتواند در پوششی غیر از ریاست جمهوری به جامعه اش خدمت کند.(یکی منو بیاره پائین از بالای منبر) 

ولی اگر هیچ جوره از فکر ریاست جمهوری بیرون نمیاید کافیه توکل کنید بر خدا و هیچ یک از جینگولک بازی ها را در نیارید!

اصلاح الگوی مصرف!!!

در پی به وجود آمدن شعاری به نام اصلاح الگوی مصرف هر قشری به نوبه ی خود موظف است در راستای تحقق این شعار تلاش ها و کوشش ها ی جد به عمل آورد تا شعار اصلاح الگوی مصرف به بهترین نحو معنا یابد.(این که گفتم یعنی چه

 

ای گروه های متکدی: 

بهترین راهکار برای مصلح الگوی مصرف بودن ذر گروه شما این است که جمعیت های میلیونی خود را از سطح شهر ها جمع آوری کرده و به جمعیت های هزاری برسانید . نیروهای انسانی خود را کم کنید و برای پر کردن جاهای خالی از سیستم شیفت گذاری استفاده کنید. 

 

ای متقاضیان کنکور : 

من نمیدونم شماها چه عجله ای دارید که برید دانشگاه!   ما ها که رفتیم مثلا چه گلی به سر خودمون زدیم که شما میخواین بزنید؟ من اگه جای شماها بودم یا شوووهر میکردم یا میرفتم سرکار. بیکاری میخوای بری دانشگاه؟ 

تازه اگرم خیلی عشق دانشگاه داری چه عجله ای داری بذار واسه سال دیگه که شعار هم عوض بشه!!!( خدا منو واسه این مخ زنی ببخشه) 

 

ای کاندیداتورها: 

برای معنا یافتن شعار اصلاح الگوی مصرف ذر انتخابات کاندیداتورها به نفع یکدیگر بزنن گاراژ!!!  

و چه بهتر است که برای اصلاح الگوی مصرف همه به جز یک نفر بکشند کنار که دیگه    نیازی به رای گیری نباشه تا کاغذم هدر نره. (نکته: اول و آخر معلومه کی می مونه پس چرا خودتو سبک میکنی میای کاندید میشی)  

 

و در آخر لوح تقدیر با آرم مصلح الگوی مصرف به شهرداری تهران اهدا خواهد شد که پیشاپیش بدون تذکر ما در ایستگاه متروی میرداماد اصلاح الگوی مصرف کرده است و از یک مترو برای رفت و برگشت استفاده میکند!

جنگ و صلح

با نزدیک شدن به شب مخوف چهار شنبه سوری هشدار های کبری 11 مسئولان دلسوز جامعه بیشتر و بیشتر میشود و من به عنوان یک هموطن مسئول و دلسوز وظیفه دارم راه کارهایی را به شما نشان دهم تا لذت کافی و وافی را از چهار شنبه ی آخر سال ببرید. 

اگر جوان هستید،اگر هیجانی هستید،اگر جوان هیجانی هستید،اگر نیاز به تخلیه احساسات و هیجانات خود دارید،اگر پای بند به سنت ها هستید،اگر شرور و پلید هستید و اگر کلا هستید ، با توجه به شناخت روحه خود یکی از ستون A یا B انتخاب و حتما آنرا اجرا کنید( اجرای حکم ضروری است ، مدیونید اگر بخوانید و عمل نکنید.)   

 

ستون A : (مخصوص افراد با افکار شیطانی)  

 

1. برای نشان دادن قدرت جنگی خود ، تردد با تانک در کوچه و خیابان 

2. پرتاب نارنجک به سوی ساختمان های شیک و نوساز 

3. پرش از روی مواد مذاب در حال جوش و خروش 

4. خالی کردن کینه های گذشته نسبت به اشخاص به وسیله ی بمب های اتمی به بهانه ی تفریح و سرگرمی 

5. داشتن چهره ی خفن تر به علت سوختگی ناشی از چهار شنبه سوری های گذشته

 

اجرای موارد بالا مستلزم رعایت 2 نکته ی زیر است: 

 

1. ریختن داروهای خواب آور در چای افرادی در خانواده که مانع سرگرمی های سالم شما میشوند 

 

2. استفاده از زره و کلاه خود برای زنده ماندن  

 

 

ستون B : (مخصوص افراد حرف گوش کن و تحت تاثیر قرار بگیر) 

 

1. برای سرگرم شدن و فراموش کردن شبی به نام چهارشنبه سوری و جلوگیری از وسوسه های شیطانی ، نشستن پای فیلم های جدید 2000 تلویزیون 

2. متنبه شدن و گرفتن درس عبرت با دیدن تصاویر هیولاهای سوخته ی انسان نما 

3. اگر در مورد (1) فیلم های جذاب تلویزیون کارساز نبود ( که 100 درصد نیست) برای کنترل هیجانات ، تلویزیون را خاموش کرده و چند DVD 2009 اکشن خودتان را ببینید.( تا کی می خوای گول فیلم های تلویزیون رو بخوری ؟ مثل بچه ی آدم از اول برو DVD های خودتو ببین) 

4. به شرط بیرون نرفتن از خانه به عهده ی شخص خواننده 

 

در آخر به عنوان یک هموطن مسئول و دلسوز هیچ مسئولیتی را در قبال نوشته های خویش متقبل نمی شوم!!! 

 

 

 

باز باران با ترانه!

در پی لو رفتن سوالات کنکور امسال برای اینکه تبعیضی برای کسانی که سوالات بدستشان نرسیده صورت نگیرد؛بر سرتان منت گذاشتیم و سوالات را به همراه پاسخ برای شما آورده ایم.(بروید حالش را ببرید) 

 

۱. در صورت نبود تعطیلی رسمی و غیر رسمی چه کنیم که تعطیل شویم؟ 

  

۱) دعا کنیم برف ببارد 

۲) باران هم ببارد کارمان راه می افتد 

۳)ببخشید چه روزهایی تعطیل نیست؟ 

یک خود شیرین: ما اهل کار می باشیم و نیازی به تعطیلی نداریم 

 

۲. در صورتی که حال به موقع رفتن سر کلاس های درس و سرکار را نداشته باشید به چه چیزی متوسل می شوید؟  

 

۱) باریدن باران ؛ چون به طور طبیعی با باریدن باران امکان ندارد کمتر از ۴ ساعت تاخیر نداشته باشید 

۲) بارش باران ؛ چون به طور طبیعی با بارش باران هیچ تاکسی عشقش نمی کشد مسافر سوار کند 

۳) آمدن باران ؛ چون به طور طبیعی با آمدن باران چاله های موجود در آسفالت های شهر پر آب میشود و با عبور هر ماشین شما سر تا پا خیس می شوید 

 

راهنمایی: ربطش اینه که وقتی خیس میشی باید بری خونه لباساتو عوض کنی وقتی هم که عوض کردی میای بیرون دوباره با یکی از ۳ موارد برخورد می کنی بنابرین عمرا نمی تونی هیچ جا بری!  

  

 

۳. در صورت قطع امید از زندگی فعلی و پیدا نکردن هیچ راه حلی برای ادامه ی آن چه کنیم؟ 

 

۱) با آمدن باران به پیاده روی در اتوبان ها بپردازیم 

۲)با آمدن باران  در هر کجا که به سر میبرید فقط تا میتوانید نفس عمیق بکشید 

۳)با آمدن باران خدا را شکر کنید که یک راه حل طبیعی پیدا کردید و هیچکس متوجه نمیشود که شما قصد خود کشی داشتید 

  

نکته انحرافی: توجه داشته باشید که آمدن باران دلیل مرگ و میر نمیباشد بلکه آلودگی ناشی از ترافیک سنگین روزهای بارانی قاتل اصلی ماجراست!

 

 پاسخ سوالات: در هر سوال هر ۳ مورد به نوع خودش صحیح می باشد. 

چیه؟ انتظار داشتید کل سوال های کنکور رو واستون می نوشتم ؟ 

همین ۳ تا سوالم با هزار بدبختی پیدا کردم عوض دستت درد نکنتونه؟ 

به جای اینکه به من چپ چپ نگاه کنید برید زیر بارون چند تا نفس عمیق بکشیدتا ریه هاتون پر شه از هوای پاک و سالم و با خودتون این شعر رو زمزمه کنید تا بمیرید... ای وای نه ببخشید تا روحیه تون واسه کنکور تقویت شه :

باز باران با ترانه     با گوهر های فراوان ...   

همواره کسانی هستند که به فکر تناسب اندام شما باشند!

 

 

توجه !                    توجه!   

لاغری موضعی به طبیعی ترین روش 

 

علاقه مندان به لاغری موضعی دیگر نگران چاقی خود نباشید.  

دیگر نیازی به استفاده از قرص های لاغری ؛ کمربندهای لاغری؛ لیپوساکشن؛ کلاس های ایروبیک و رژیم های غذایی و ... نیست 

کافی است مسیر رفت و آمدتان را تغییر دهید! 

اگر دانشجویید ؛ اگر کارمندید؛ اگر خانه دارید؛ اگر فروشنده اید و اگر خلاصه از خانه بیرون می آیید 

فقط با مترو سفر کنید تا لاغر شوید!!! 

به کمک این روش با توقف در هر ایستگاه با فشار های همه جانبه چربی های شما به طور طبیعی آب خواهد شد. 

طزز استفاده ی صحیح از این روش: 

۱. تا حد امکان سعی شود از ساعت ۶صبح تا ۱ بعدازظهر - ۵ بعدازظهر تا ۸ شب مورد استفاده قرار گیرد. 

۲. لاین انتخابی مهم نیست فقط با در نظر گرفتن این نکته سوار شوید: 

در ۳ ایستگاه آغازین و ۳ ایستگاه پایانی از این وسیله استفاده نشود. برای گرفتن نتیجه ی بهتر سعی شود در ایستگاه های میانی سوار شوید. 

۳. برای پیاده شدن در ایستگاه مورد نظر نیازی به اتخاذ روش جدید نسیت؛ به همان شیوه ی همیشگی و طبیعی (هل دادان) پیاده شوید.  

 

نکته ی فوق کنکوری:  

برای گرفتن نتیجه ی مطلوب ؛ تلاش شبانه روزی ؛ پشتکار و استمرار فراموش نشود!  

 

عوارض استفاده از این روش: 

 

طبیعتا استفاده از هر روش درمانی عوارضی به دنبال خواهد داشت! 

 

۱. ماندن سر ؛ دست و پا لای در مترو 

۲. شکستن سر ؛ دست و پا به وسیله ی افراد دیگر 

۳. تیکه پاره شدن قسمتی از لباس 

۴. کشته شدن در راه رسیدن به اندامی مناسب 

 

و در آخر با تشکر از انتخاب این روش جدید و نوین و تبریک به خاطر حسن سلیقه ی شما  

ماجراهای من!

امروز آخرین روز کلاس های باشگاه خبرنگاران  بود (Thanks God)  

از اون جایی هم که من شاگرد بسیار فعال و جسور و باهوش و پر استعدادی هستم بعد از کلاس با استادم رفتم باشگاه خبرنگاران 

تازه تو راهم استادم تاکسی گرفت پولشم خودش حساب کرد (اصلا هم من آدم پروویی نیستم ، خودش دوست داشت حساب کنه به من چه) 

حالا منم خوشحااااااااااااااال در جوار استاد داشتم میرفتم که رسیدیم به در !
در خودش باز شد حالا من تعارف میکنم استاد تعارف میکنه  

بالاخره بعد از کلی تعارف تصمیم گرفتم من اول برم ، از اونجایی هم که اصلیتم بر میگرده به لوک خوش شانس تا یه قدم براشتم دربسته شد خورد تو سرم   

کلی جلوی ملت ضایع شدم ( از فردا دیگه هر روز که برم باشگاه همه یاد موندن من لای درمیوفتن) 

بعد از اینکه از باشگاه اومدم بیرون یه تاکسی گرفتم که برم دانشگاه ( البته اتوبوس هم داره ها ولی چون من خیلی مایه دارم با تاکسی میرم) از تاکسی که پیاده شدم درو بستم یه دفعه دیدم گوشیم نه تو کیفمه نه تو جیبم!!! 

حالا منو میگی  بدو بدو  به سمت تاکسی ، هی به راننده اشاره میکنم حالا اونم کور شده بود منو نمیدید ، دیگه داشتم پروانه میزدم. شانس آوردم تاکسی دور زد منم از روی نرده های وسط خیابون طی یک حرکت ژانگولری پریدم و رفتم طرفش!
کل ماشینو زیر و رو کردم مگه پیدا میشد حالا ، آخر سر راننده گفت بریم همونجا که پیادت کردم رفتیم اونجا دیدم گوشیم دمر افتاده رو زمین!
منم اصلا کوریمو به روی خودم نیاوردمو خیلی خوشحال به راه خودم ادامه دادم. 

این بود انشای مضخرفه من!!!

نه شماها بگید آخه خدایی این انصافه؟

۲ روز نشده که امتحانا تموم شده دوباره باید شال و کلاه کنی بری دانشگاه! 

آخه چرا اینقدر به این قشر مسضعفه جامعه باید ظلم شه؟!!! 

از اون جایی هم که من خیلی خوش شانسم کلاسام از شنبه 10 صبح شروع شد( فکر کنم اصل و نسبم برمیگرده به لوک خوش شانس!) 

خلاصه به زوووووور امروز کله ی سحر ساعته 8.30 از خواب ناز بلند شدم و دوان دوان راهی دانشگاه شدم. 

چون اولین روز بود خیلی از بچه ها پیچونده بودن به خاطره همین دانشگاه خیلی خلوت بود، ولی دانشجویان وظیفه شناسی مثله من هیچ گاه عرصه را به نفع دشمنان این ملت و مرز و بوم خالی نگذاشته و نخواهند گذاشت اصلا حالا که اینطور شد من تو دهنه این دولت ... نه ببخشید من غلط بکنم همچین کاری کنم(یک لحظه جو گرفت ما را) 

داشتم میگفتم که ساعته 10 کلاسم شروع میشد منم 10:05 رسیدم دانشگاه، هیچ اضطرابی هم نداشتم چون مطمئن بودم استاد حداقل 30 دقیقه دیرتر میاد، خرامان خرامان داشتم تو راهرو راه میرفتم که دیدم به! به! استاد عزیز سر کلاس تشریف دارن ( با دیدن این وضعیت متوجه شدم که این درس از اون تو بمیری ها نیست ، 10 بشه 10:05 ذقیقه کلاهت پس معرکه اس) 

رفتم سر کلاس تا نشستم استاد یه برگه ای داد دستم که توش قوانینه کلاس و کارایی رو که باید در طول ترم انجام بدیم و نوشته بود. 

البته یه کم سختگیری داشت ولی برای دانشجویان کوشایی نظیره من این سختگیری ها از عسل هم شیرین تر است(فکر کن 1 درصد) 

خلاصه فکر کنم بر عکس ترم های پیش این ترم رو یه کم باید به خودم فشار بیارم و از اول ترم درس بخونم چون اینطور که بوش میاد(البته بوش رفته دیگه اوباما اومده)این ترم قراره امنیت و کنترل بیشتر شه در نتیجه دیگه خبری از hands free نیست!( البته من که اصلا نمیدونم  hands free چیه!!!)

چه میکنن این رویا های صادقه!

یکی از درسای این ترممون مبانی ارتباطات جمعی بود بر خلاف همیشه این یه درسو واسه اولین بار واسه امتحان خوندم!!! 

خدائیشم خوب خونده بودم سر جلسه که رفتم همه ی سوالا رو نوشتم به جز سواله آخر اونم چون جزوشو نداشتم نتونستم بنویسم 

خلاصه امتحانو دادمو مطمئن بودم که میشم ۱۸!!! 

چند شب پیش که خواب دیدم (آخه چند شب یه بار خواب میبینم)  خواب دیدم استاد بهم ۱۴ داده بعد رفتم پیشش میگم استاد من ۱۸ میشم نه ۱۴  

برگه ی تصحیح شده رو نشونم میده بعد میبینم همش ایرادای بنی اسرائیلی گرفته از جوابا 

امروز رفته بودم واسه انتخاب واحد دیدم نمره ها اومده  

به نظرتون چند شده باشم خوبه؟ 

دقیقا همونی که خوابشو دیده بودم!!! 

حالا شانس منو ببینید بعد از عمری خواب دیدیم عدل همون خوابم دقیقا به همون شکل تحقق پیدا کرد

چه می کنه این دوران دانشجوئی!

امروز روز آخری بود که امتحان دادیم (Thanks God)  

چقدرم واقعا این قشر دانشجو واسه امتحانا زحمت میکشن! 

داشتم میگفتم امتحان ساعته 8 بود منم ساعت 9 باید میرفتم باشگاه خبرنگاران 

حالا خدا رو شکر که امتحان زبان بود، منم سر نیم ساعت برگه رو دادم و گووووله شدم به طرف باشگاه  

سر کلاس که بودم ندا (دوستم) sms داد که ما داریم میریم دربند توام میای؟ منم که اصولا آدم پایه ! گفتم آره شما برید منم خودمو میرسونم 

حالا بماند که با چه مشقت و سختی من رسیدم دربند! سر خیابون دربند که بودم ندا زنگ زد گفت همونجا وایسا ما داریم با تاکسی میایم تو رو هم سوار کنیم بریم، منم خوشحااااال وایساده بودم که یهو دیدم یه پراید با 6 سرنشین داره به من علامت میده یه کم که دقت کردم دیدم به به جمعی از بچه های خودمونن! منم رفتم سوار شدم البته  تو 2 مرحله سوار شدم یه بار سوار ماشین یه بارم سواره دوستم!!! 

خلاصه با هزار وسواس یه جای دنجو انتخاب کردیم رفتیم نشستیم ، تو راه هر کی مارو میدید فکر میکرد تظاهرات شده (خدائی 11 نفر تعداد کمی نیست!)  

بعدش رسیدیم به قسمت خوب ماجرا یعنی نااااااهاااااررر! 

منو رو آورد منو ندا کشک بادمجووون  گفتیم 2 نفر قزل آلا ، 2 نفر دیزی، 3 نفرم کوبیده ، 2 نفرن آش (خدائی حال میکنی سلیقه هارو!) 

غذا رو که آورد  همه 2 قاشق خوردن بعد نمیدونم چرا همشون خیره شدن رو غذای منو ندا! 

خلاصه هی یه لقمه خودمون میخوردیم یه لقمه میدادیم دست بچه ها ( چقدر واقعا منو ندا انسان های از خود گذشته و شریفی هستیم) 

بعد از ناهارم دیگه خودتون میدونید دیگه من نگم چائی و مخلفات  

بعد داشت دیگه کم کم میرسید به قسمت دردناکه  ماجرا یعنی صورتحساب 

حدس بزنید چقدر شد....................................... آفرین درست گفتید 20 امتیاز مثبت با یه چراغ سبز! 

شد 62000 تومن ناقابل! 

خودتون میدونید دیگه قشری مستضعف تر از دانشجو نیست به خاطره همینم باید فکر این که 1% مهمون دوستت باشی و از کلت شووووووووت کنی بیرون! 

بعد از 6 ساعت حساب و کتاب و چرتکه انداختن خدارو شکر خدارو صد هزار مرتبه شکر دنگ من شد 5000 تومن( بازم خدا رو شکر)  

ولی خیلی خوش گذشت اگه دنگ من 30000 تومنم میشد من با جونو دل میدادم چه لذتی بالاتر از با دوستان بودن( آره جوونه عمم) 

 

نمایشگاه نقاشی یا سوهان روح؟!!

یکشنبه که از باشگاه خبر نگاران برمیگشتم به سرم زد که یه سری به گالری بهزاد بزنم 

آخرین دفعه که اونجا بودم همه کارا پرتره بودم اونم به سبک رئال! 

ولی این سری که رفتم کارای نمایشگاه ۳ قسمت بود بخش اولش یه سری عکس بود که خانم مژگان نمیدونم چی ( شرمنده فامیلیشون یادم رفته) از سفرش به هند گرفته بود کارای نسبتا جالبی بود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود!بخش دوم کارای مدرن با تکنیک رنگ و روغن بود اینام ببببببببببببد نبود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود ! 

طبقه ی بالاشم کارای چاپ روی پارچه بود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود !  

حالا گذشته از کارائی که تو نمایشگاه بود من اصلا کاری به خوب و بدش ندارم اصلا به من چه  

من بعد از این چند روز که از دیدن نمایشگاه میگذره فقط یه چیزی تو ذهنم مونده اونم اینه که یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود !  

تو نمایشگاه چشمتو به سمت چپ میچرخوندی پذیرائیه قسمت اول رو میدی ۳ مدل شیرینی گذاشته بودند یکی از یکی باقلواتر( حالا فکر نکنید من آدم شکموئیماااااااا)  

 چشمتو به سمت راست میچرخوندی پذیرائیه قسمت دوم بود یه جعبه شکلات از اون گنده رنگاوورنگاا!! 

وقتی از خوردن این ۲ تا نا امید میشدی و میخواستی بالا رو نگاه کنی پذیرائی طبقه بالا... 

خلاصه نمیدونید چه کنترلی روی نفسم داشتم من اونروز!  

البته فکر نکنید من از این آدمای نخورده امااااااا( مطمئن باشید!)

آخه خدایی خودمونیم واسه ی بالا بردنه کلاس کارم  که شده باید تو نمایشگاه ها یه جوری برخورد کرد که انگار اصلا ندیدی که یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی هست!