خاطرات یک روزنامه نگار

چی شد که من اینکاره شدم

خاطرات یک روزنامه نگار

چی شد که من اینکاره شدم

نمایشگاه نقاشی یا سوهان روح؟!!

یکشنبه که از باشگاه خبر نگاران برمیگشتم به سرم زد که یه سری به گالری بهزاد بزنم 

آخرین دفعه که اونجا بودم همه کارا پرتره بودم اونم به سبک رئال! 

ولی این سری که رفتم کارای نمایشگاه ۳ قسمت بود بخش اولش یه سری عکس بود که خانم مژگان نمیدونم چی ( شرمنده فامیلیشون یادم رفته) از سفرش به هند گرفته بود کارای نسبتا جالبی بود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود!بخش دوم کارای مدرن با تکنیک رنگ و روغن بود اینام ببببببببببببد نبود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود ! 

طبقه ی بالاشم کارای چاپ روی پارچه بود.یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود !  

حالا گذشته از کارائی که تو نمایشگاه بود من اصلا کاری به خوب و بدش ندارم اصلا به من چه  

من بعد از این چند روز که از دیدن نمایشگاه میگذره فقط یه چیزی تو ذهنم مونده اونم اینه که یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی بود !  

تو نمایشگاه چشمتو به سمت چپ میچرخوندی پذیرائیه قسمت اول رو میدی ۳ مدل شیرینی گذاشته بودند یکی از یکی باقلواتر( حالا فکر نکنید من آدم شکموئیماااااااا)  

 چشمتو به سمت راست میچرخوندی پذیرائیه قسمت دوم بود یه جعبه شکلات از اون گنده رنگاوورنگاا!! 

وقتی از خوردن این ۲ تا نا امید میشدی و میخواستی بالا رو نگاه کنی پذیرائی طبقه بالا... 

خلاصه نمیدونید چه کنترلی روی نفسم داشتم من اونروز!  

البته فکر نکنید من از این آدمای نخورده امااااااا( مطمئن باشید!)

آخه خدایی خودمونیم واسه ی بالا بردنه کلاس کارم  که شده باید تو نمایشگاه ها یه جوری برخورد کرد که انگار اصلا ندیدی که یه قسمت گوشه ی سالنم بخش پذیرایی هست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد